شادترین وبلاگ دنیا
تاریخ : 5 تير 1394
نویسنده : abbasi
 

 

سر کلاس زبان نشسته بودیم.کلاس آیلتس.همه هم ادعا و آماده برا رفتن خارج. بگید خب.یهو استاد داشت دیکشنری مثال میزدو پرسید مثلا دیکشنری فارسی به فارسی که همتون میشناسیداسمش چیه؟؟؟یکی از بچه ها از ته کلاس با یه اعتماد به نفسی داد زد کدخداااا(منظورش دهخدا بود!!!) هیچی کلاس رفت رو هوا و توی کانادا فرود اومد. الان همه اونجاییم میخوایم پناهندگی بگیریم.استاد هم دیگه پیداش نشد!!اونوقت میگن جلوی خروج مغزها رو بگیرین !!!والااااا

آآآآقا من بچه بودم حدود یه5 سالم بود سرما خوذدم مامانمم اومد واسم بوخور اوکالیپتوس گذاشت یه روسری انداخت رو سرم منم تا چشم مامانمو دور دیدم روسی رو انداختم رو زمین یه پتو برداشتم دو لایه(دقت کنید دو لایه اش کردم ببینید چقدر سنگین شد!)انداختمش رو سرم به خیال اینکه رود تر خوب میشم ...
هیچی دیگه چشمتون روز بد نبینه با سررفتم وسط کاسه بوخوردااااغ..
خداروشکر چیزیم نشد مامانم زود رسید...
اصن یه وضیییی بچه که نبودم آتیش بودم

زنه به شوهرش میگه:
از حاج رحمان یاد بگیر، از بس زنشو دوست داره؛ بعد از فوت زنش مسجد ساخت به نام زنش...


یک باکس

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








آخرین مطالب

/
این سایت چکیده ای از سایت های شاد و مفرح است و اگر کسی احساس کرد ک این مطلب ب سایت وی تعلق دارد و از این که در این سایت است ب ما اطلاع دهد تا بررسی کنیم و ان را حذف کنیم